آغاز...

میلاد با سعادت حضرت عیسی (ع ) پیامبر بزرگ خداوند را به تمای مسلمانان و بخصوص مسیحیان جهان و مسیحیان کشورمون تبریک و تهنیت می گویم

مسیح دلها ...

 

   میانه...

من و ...

سلام اي تنها بهونه واسه ي نفس كشيدن
 هنوزم پر مي كشه دل براي به تو رسيدن  

 واسه ي جواب نامت مي دونم كه خيلي ديره 
بذا به حساب غربت نكنه دلت بگيره 

  عزيزم بگو ببينم كه چه رنگه روزگارت ؟
خيلي دوست دارم تو مهتاب بشينم يه شب كنارت 

 سر تو مهربوني بذاري به روي شونم 
 تو فقط واسم دعا كن آخه دنبال بهونم 

 حالم رو اگه بپرسي خوبه تعريفي نداره 
 چون بلاتكليفه عاشق آخه تكليفي نداره 

 نكنه ازم برنجي تشنه ام تشنه ي بارون 
چه قدر از دريا ما دوريم بيگناهيم هر دو تامون  

 بد جوري به هم مي ريزه من و گاهي اتفاقي 
 تو اگه نباشي از من نمي مونه چيزي باقي 

 مي دوني كه دست من نيست بازياي سرنوشته 
 رو قشنگا خط كشيده زشتا رو برام نوشته 

 باز كه ابري شد نگاهت بغضتم واسم عزيزه 
اما اشكات رو نگه دار نذار اينجوري بريزه 

 من هنوز چيزي نگفتم كه تو طاقتت تموم شد 
 باقيش و بگم مي بيني گريه هات كلي حروم شد 

 حال من خيلي عجيبه دوست دارم پيشم بشيني
 من نگاهت بكنم تو تو چشام عشق رو ببيني 

 يادته من و تو داشتيم ساده زندگي مي كرديم 
 از همين چشمه ي شفاف رفع تشنگي مي كرديم 

 يه دفه يه مهمون اومد عقلم رو يه جوري دزديد 
 دل تو به روش نياورد از همون دقيقه فهميد 

 اولش فكر نمي كردم كه دلم رو برده باشه 
 يا دلم گول چشاي روشنش رو خورده باشه 

 اما نه گذشت و ديدم دل من ديوونه تر شد 
 به تو گفتم و دلت از قصه ي من با خبر شد 

 اولش گفتم يه حسه يا يه احترام ساده 
 اما بعد ديدم كه عشقه آخه اندازش زياده 

 تو بازم طاقت آوردي مث پونه ها تو پاييز 
 سرنوشت تو سفيده ماجراي من غم انگيزه 

 بد جوري ديوونتم من فكر نكن اين اعترافه 
 هميشه نبودن تو كرده اين دل و كلافه 

ميدونم فرقي نداره واست عاشق بودن من 
ميدونم واست يكي شد بودن و نبودن من
  

 مي دونم دوسم نداري مث روزاي گذشته 
 من خودم خوندم تو چشمات يه كسي اين رو نوشته 

 اما روح من يه درياست پره از موج و تلاطم 
 ساحلش تويي و موجاش خنجراي حرف مردم

 آخ چه لذتي داره ناز چشماتو كشيدن
 رفتن يه راه دشوار واسه هرگز نرسيدن  

 من كه آسمون نبودم اما عشق تو يه ماهه
 سرزنش نكن دلم رو به خدا اون بي گناهه 

 تو كه چشماي قشنگت خونه ي صد تا ستاره س 
 تو كه لبخند طلاييت واسه من عمر دوباره س 

 بيا و مثل گذشته جز به من به همه شك كن 
 من بدون تو مي ميرم بيا و بهم كمك كن

پایان...

بيچاره فرهاد ...

در نانوايی هم جوش شيرين می زنند ...

بيچاره فرهاد...

==========================

پی نوشت

۱- خودم هم گاهی از این همه تضاد تو یک پست واقعا متعجب میشم .. هم خنده هم گریه ؛هم شادی هم غم ، اما خوب این وب بازتاب روح عصیان زده منه... هر چی بیاد پایین از اون بالا رو عشقه ..

۲- می خواهم برم ... می خوام خودم رو گم کنم ..  تو غبارا ..  شاید بتونم آرومش کنم یا اون منو آروم کنه؛ چه می دونم .. فقط برام دعا کنید که سالم برگردم ؛البته اگه دوستم دارید همین ...

۳- به همون دلیل بالا، اگه رفتم مطمئنا به روز نمی شم ، پس به حساب تنبلیم نگذارید  باشه ؟؟ 

۴ -دوستت دارم هنوز هم ... کاش بهار وفریبرز این حرفو تو نظرات پست قبلی نمیزدند . ... می دونیونید عین چی میموند؟ عین اینکه ....بگذریم  که در خانه اگر هست ؛یک حرف بس است ...

دوستتون دارم ....حتی اگه روحم نظاره گر شما باشه ...